آرشیو تیر ۱۳۹۲

احساس برخی از شرکت کنندگان از مراسم نکوداشت

دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲

*** حالا که دارم می‌نویسم نه ذهنم یاری می‌کنه، نه جسمم. خستگی کل وجودم رو تسخیر کرده! صبح به خودم می‌گم چقدر کم‌توان و ضعیف شدم. غبطه می‌خورم به دوستان و اطرافیانم که با این‌که خیلی درگیرتر هستند با هزار تا مشکل و کار سرحالند و پر توان: غبطه می خورم به آقای شجاعی و تمام کسانی که زحمت‌های برنامه نکوداشت دکتر ستوده به دوششون بود.

شلوغی، استرس، هیجان…. دیروز خودم را تصور می‌کنم. دویدن از این طرف باغ به آن طرف باغ، از نمایشگاه به آشپزخانه، از سردیگ آش به سالن. چگونه پیش رفتن برنامه و پذیرایی از میهمانه‌ایی که تعدادشون خارج از تصور ما بود، ترس و شور به دلم انداخت… اما چهره مصمم و پر توان استاد را که پشت درب باغ نگارستان، منتظر باز شدن در ماشین بود را می‌بینم، یادم می‌رود همه چیز را… می‌گویم: دختر ارزشش را دارد! جمعیت با استاد به داخل سالن می‌روند … جای سوزن انداختن نبود…

استاد در مقدمه حرف‌هایش با  صدای غرای همیشگی‌اش  یک بیت شعر خواند. یادم نیست دقیقا چه خواند ولی حال خوبی داشت. نوعی شعف و شور صدسالگی… حس کردم حداقل از جانب دکتر دیده شدیم، فهمیده شدیم… همین برایم کافی بود. تازه فهمیدم چه کار بزرگی انجام دادیم… جمع جوانی که پیشتر شاید چندان جدی گرفته نمی‌شد.

از زبان: “مینا کامران”، یکی از اعضای اصلی برگزار کننده مراسم

…………………………………………………………

*** در مراسم نکوداشت صدمین سال تولد استاد ستوده حضور داشتم در کلیپی که پخش شد استاد با دستی لرزان خطی از  شعر معروف خود را روی تخته سیاه نوشت. دلم خون است برای ایران.

در آن‌جا به نظرم اشک در چشم همه کسانی که سال‌ها پای تابلو تدریس ایستاده‌اند حلقه زد. و‌ یادمان باشد که معلمان و اساتیدمان را هیچگاه فراموش نکنیم. از امروز همگی دقایقی را به خواندن آثار ارزشمند این بزرگان صرف کنیم. که خود استاد در متن سخنرانی هم فرمودند.

خواندن، خواندن، خواندن.

درود بر استاد عزیز

مهری شاهمرادی فرد

……………………………………………………

*** اول اینکه مراسم عاااااالی بود.

سعی کردم در حد خیلییییییییی کوچیک گوشه‌ی این سفره رو بنا بر وظیفـــــــه بگیرم که امیدواااااااارم تونسته باشم خدمتی کرده باشم.

اما سالها پیش من از شاگردای کووووووچیک استاد شیوا بودم!

دیروز رفتم پیش استاد شیوا، گفتم استاد انشالا صد سالگی شما!

گفت اونوقت شما هم واسه من تولد بگیرید!

گفتم چشــــــــــــــــــم!

لبخندی شیرین مثل همیشه از سر متانت زدند.

خدا سایه این استادا رو، رو سرمون نگه داره.

سامین لشگری

………………………………………………………….

*** وقتی از در باغ نگارستان رفتم داخل، اصلا انتظار دیدن این همه جمعیت رو نداشتم.

نمایشگاه عکس و تی‌شرت‌ها که خیلی لذت بخش بودن.

فقط هوا گرم بود. داخل سالن که دیگه جا نبود.

برنامه‌ها یکی پس از دیگری اجرا شدن و ما ایستاده بودیم. ایستادن به احترام استاد هم خودش خوبه.

یه همچین بزرگ‌داشتی تو باغ تاریخی نگارستان خیلی قشنگ و به یادماندنی بود.

افطاری که بهمون نرسید و رفتیم ولی از این نظر خیلی خوشحال شدم که چه استقبالی شده و چه جمعیتی برای مراسم اومده بود.

سمانه ستوده
…………………………………………………….
*** جشن صد سالگی دکتر منوچهر ستوده برگزار شد به یمن همفکری و همراهی اندیشههایی که فردا را روشنتر از امروز میبینند.
بیست و هشت تیرماه باغ نگارستان تهران میزبان مهمانانی بود که به نکوداشت صد سال زندگی مردی نشسته بودند که تلاش بینظیرش در تحقیق و نوشتن و پیمودن راههای نرفته بیبدیل بود.
به این فکر میکنم که صد ساله میشوم. صد ساله می‌شویم.
حالا که سی و اندی گذشته چه کرده‌ام که در هفتاد باقیمانده دنبال کننده‌اش باشم.
چه می‌شد اگر همه ستودنی می‌بودند حالا نه صدساله.
۳۱۵۳۶۰۰۰۰۰ می‌شود صد سال ثانیه.
این لحظه‌ها چقدر کوتاهند. به گمان من باید بیشتر از این‌ها صفر می‌داشت. این‌قدر ثانیه که نفس بکشیم یعنی صد سال.
چه قاتل حرفه‌ای هستم. من چه آسان لحظهها را به مسلخ می‌برم و مابه‌ازای آن هیچ ندارم جز یادش به خیر و کاش و اما…
باید فکری بکنم راهی بیندیشم …
ملیحه دانشور

نظر استاد در مورد مراسم نکوداشت صد سالگی در باغ نگارستان

شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۲

از قول خانم “پرتو حسنی زاده”:

“دکتر ستوده مراسم و جمعیت را خیلی دوست داشت. نمایشگاه عکس و کتابهایش را که دید خوشحال شد. وقتی سوار ماشین شد که برگردد از ایشان پرسیدم چطور بود، گفت: چنین غوغایی ندیده بودم!”

شعری برای استاد منوچهر ستوده

شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۲

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدای بسیار بخشندۀ بخشایشگر و مهربان

ستوده نامه

به مناسبت مراسم نگوداشت صدمین زاد روز استاد دانشمند و مورخ ارجمند جناب آقای استاد دکتر منوچهر ستوده در حضور دوستداران و فرهیختگان و دانشمندان و مورخان وشاعران و فرهنگیان در باغ نگارستان.

رهنورد کوه و دشت و جنگل ایران زمین                           سرو ناز عاشفی مرد ستوده گوهرین

جلوۀ ایران شناسی گسترانده در جهان                          جذب جان و دل نموده رهنمای راستین

رهنمای دانش گردشگری دانای  ما                                روشنی آورده و گوهر فشانده بهترین

آستارا تا  استارباد یادگار عشق او                                  شهر و روستا آمده از بهر او مهد مهین

کوشش او در علوم و معرفت شد یادگار                          جمله آثارش همه روشنگر ایران زمین

هر کتاب و هر رساله کشف میراث کهن                           زان جهت خط و کتابت را بود دُرّ ثمین

روز و شب کارش نوشتاری برای کشورش                        شد قلم از بهر او نون و والقلم نقش نگین

کل آثارش همه ایران و ایرانی تبار                                    در نگارش صادق القول و وفادار و امین

دیدم او را روز و شب در مرکز عرفان و عشق                    در کتاب و در فهارس پیر دانای متین

عشق او اندر نگارش ماندگار روزگار                                 زان جهت صد ساله جاویدان شده مسند نشین

خاندانش پاک دل در راستای معرفت                               همدل و همراه  او شمشیرگران نازنین

پیکر لطف و صفا و هم نشین مهربان                               هر سخن از او نشان کشف و تحقیق و یقین

درس و تدریسش محبت در علوم و در فنون                      جاذب دانشوران در بارگاه علم  و  دین

نام نیکش هر کجا ورد زبان مرد و زن                                از سویدای دلش خواند صفات عاشقین

شعر و نثر فارسی از بهر او دُرّ و گوهر                             گفت و گویش در زبان پارسی ماء معین

صف شکن گردیده در مازندران گردشگری                       هر امام زاده شده از شوق او روح الامین

جمله آثار کهن گردیده روشن بهر ما                               اسمعیلی – باطنی را داده او شهد شهین

ای بزرگ مرد این ستوده نامه ات جاوید باد                      اُسوۀ عرفان و عشقی در شمار کاملین

چشم بد دور از جمالت ای بزرگ مرد سترگ                    جشن صد ساله مبارک آمدت، ما خوشه چین

محفل فرحیختگان و نخبگان  عاشقی                             این بود جشن نگارستان  شده حصن حصین

آفتاب پاک آزادی نگر روشنگر است                                 تا تو در گردشگری هستی هدایت را رهین

بلبلان در گلشن و گلزار فکرت نغمه خوان                        تجربه اندوخته ای و گنج تاریخی مکین

ایرج افشار تو همراه تو در هر گذر                                   بر کتاب و بحث تو همواره گفتی آفرین

قلۀ البرز و دشت استارباد کهن                                      گلشن و گلزار خوشبو هست نورستان دین

آرزومندم که باشی تندرست و شادمان                           تا دو صد ساله شوی این است مرا نعم الامین

مشکل و دشواری و سختی نیازارد ترا                             هر کجایی رستم دستان و مردی آهنین

من «رها» همواره خوانم نام تو روز و شبان                       نام جاویدی همیشه زنده کردی ماء وطین

سروده : دکتر محمد حسین تسبیحی (رها)

اوج شکوهناک فروتنی، برای آن می صدساله

پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲

به بهانۀ ۲۸ تیر، زادروز استاد دکتر منوچهر ستوده و دیداری که به همت انجمن دوستداران دماوندکوه فراهم شد:

……………………………

هنگامی که نام استاد دکتر منوچهر ستوده به میان بیاید، نخست نام زنده یاد ناصر احمدزاده (فرساد) به یادم می آید. او بود که سبب آشنایی ام با این استاد فرزانه شد. از نام فرساد به نخستین دیدار با استاد ستوده در سی سرای سلمانشهر (متل قو) یا کوی نارنج (نارنج بنّ ِبن) می رسم و از آن جا به پارس و یورش سگ نگهبان باغسرای استاد که  حسابی این مشتاق دست و پاچلفتی را نواخت. گریز از یورش دهشتناک سگ همان و گیرکردن پا در شمشادها و پرت شدن از فراز آن ها همان. پخش شدن با کت و شلوار تازه دوز دامادی در گل ولای باغ، فضایی سورئال از ترس و خنده فراهم ساخت. حضور استاد بر پلکان خانه، سگ را آرام کرد و من سراپا گل آلود بر درگاه ایستادم. با گرمای وجود استاد و همراهان، آرامشی پدید آمد که هیچ گاه از یاد نخواهم برد.

دو بار دیگر فرصت دیدار با استاد فراهم شد. سومین دیدار پربارترین آن ها بود. به همت «انجمن دوستداران دماوندکوه» و  همراهی دوستانی از «انجمن دوستداران حافظ» و ارجمندانی دیگر از جمله استاد حسن انوشه. با این که دوستان به دلیل رفت و آمد سنگین اتومبیل ها در جاده کناره، با تاخیری یک و نیم ساعته به خانه باغ استاد رسیدند، ایشان با مهربانی پذیرای ما شد و به گفتگویی صمیمانه با مهمانان پرداخت و با حوصله به پرسش های فراوان پاسخ داد. از جمله در بارۀ کار سترگ «از آستارا تا استرباد» گفتند: «تنها عشق است که آدم را به کوه و بیابان می کشاند و به چنین کاری وا می دارد.» و در بارۀ تاریخ نویسی گذشتگان گفتند: «تاریخ نویسان ما اصول کتاب نویسی در دست شان نبوده، جغرافی نویس و تاریخ نویسی که به این شکل راه بیفتد و صحراگردی کند نبوده، در تاریخ وصاف، مورخ هیچ کدام از جنگ ها را ندیده، مسموعات را می نوشته. در نقل و انتقال هزار جور اتفاق می افتد. تصحیح کتاب خیلی راحت است. در کوه مطلب جمع کردن فرق می کند. مطلب در کوه توی خاک ریخته و باید جمع کنی.»

کتاب ۱۱ جلدی «از آستارا تا استرباد» منبع بی مانند اعلام و جغرافیای تاریخی دامنه های جنوبی البرز و کناره های دریای کاسپین است و به بیان خود استاد در این کار قلم را با قدم توام کرده اند. اگر استاد هیچ کار دیگری نکرده باشند، و تنها همین کتاب گرانسنگ را در کارنامه می داشتند، باز هم از مفاخر فرهنگی میهن ما بوده اند. استاد در آستانۀ صد سالگی همچنان به خدمات فرهنگی خویش ادامه داده و به مراجعان و پژوهندگان جوان یاری می دهند. از ساعت های آغازین بامداد تا شامگاه (به تصریح خودشان تنها با نور آفتاب)، می خوانند، می نویسند و متن ها و کتیبه ها را رمز گشایی می کنند.

پس از آن که گفت و گوها گل انداخت، دلیری کردم و با استاد پرسشی را که در ذهن داشتم این گونه بیان کردم: استاد! من اهل «بندپی» بابل ام. شما روستاهای کوهستانی، مراتع و بقعه های «چلاو» و «فلبند» را رفته اید و در کتاب از آستارا تا استراباد آورده اید. در ییلاق ما فلبند، تقریبا همۀ مراتع  نام بومی تبری و با پیشینۀ پهلوی دارند، مانند «استاچال»، «شخاک»، «سی کتی»، «شهرستون»، «لاشترون»، «شهرنو»، «سیاوش کوه»، «سبزنو»، «سیوجی» و … اما یک کوه و مرتع هست که در کتاب شما «حصین بن» نامگذاری شده (عربی)، در حالی که مردم آن  را استل بن (استخربن) می نامند، چگونه است؟ استاد بی درنگ و آن گونه که همه شنیدند، گفت: «اگر با صاد نوشتم نادرست است و درست همان است که می گویید.» این بیان روشن استاد در پذیرش ایراد، مرا به یاد این واژه ها در شعر شاملوی بزرگ انداخت: ارتفاع شکوهناک فروتنی …

گزارش: محمد موسوی

۲۷ تیر ۱۳۹۲

مطلبی از “ایرج افشار” در رابطه با “منوچهر ستوده”

سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۲

در مدت ۶۰ سال که با ستوده بوده‌ام، چند صفت او برجسته‌تر است: یکی خاکی بودن اوست. به تجمل اعتنایی ندارد. دیگر بیابانی بودن اوست، یعنی طبیعت‌دوستی و به هر سنب و سوراخی سرکشیدن و به دیده تیز در رنگ‌های کوه، کویر، بیابان و کازه و ماهور نگریستن. یکی دیگر نظر کردن و دل بستن به آداب و رسوم بومی و ملی و یکی را با دیگری سنجیدن و همه را در حافظه نگه‌داشتن و به موقع به یاد آوردن. یکی دیگر بی‌اعتنا بودن به فلک. هیچ صاحب کبکبه و دبدبه‌ای پیش او ارزشی ندارد. یکی دیگر مسلط بودن بر اعصاب خویش و به اندازه و معتدل خوردن آن‌چه خوردنی است. گواه مراتب علمی او کتاب‌های بی‌مانند از آستارا تا استرآباد – آثار تاریخی ورارود و خوارزم – چند فرهنگ لغوی محلی – چاپ چندین متن جغرافیایی و تاریخی است. او نخستین ایرانی است که نخستین فرهنگ گویشی را به چاپ رسانید و راه را بر دیگران نمود. در کتیبه شناسی و خواندن آن‌چه مخصوصا به خط کوفی است باز پیشگام بود. نسبت به تواریخ محلی اهمیت بسیار قایل است و در این زمینه چندین متن کم نام یا گمنام را چاپ کرده است. ستوده مرد سفر است، سفر بی‌آرایه و پیرایه. جای خواب برای او مهم نیست. بیشتر به دلش می‌چسبد که خانه روستایی باشد. از «زلم و زیمبو» بیزار است. ساده زندگی می‌کند. تا روزی که پاها سستی نگرفته بود، بیشتر بر زمین می‌نشست. هر کجا که باشد باشد، با کوه و در کوه زندگی برایش دلچسب‌تر است. ۵۰ سال است که تابستان‌ها را در کوشکک لورا می‌گذراند. ۳۰سال است که تهران خسته‌کننده را رها کرده و به گوشه جنگلی نزدیک چالوس پناه برده است. باغی ساخته و مرکباتی بار آورده و لذتش را می‌برد و آن را برای نشر کتب تاریخی مرتبط به ایران بزرگ وقف کرده است. ۴۰ سال با او و دوستان کوه به کوه را دوختیم و دره به دره بند زدیم و ماهورها را گذشتیم و به رودهای پرآب زدیم و شب‌ها را با چوپانان و روستاییان به هم سخنی گذراندیم و با چارپادارها همگامی داشتیم. او که در جوانی یک سفر از تهران تا اردبیل پیاده رفته (به همراه هوشنگ برادرش) و از آن‌جا خود را به خلخال رسانیده و دچار گزش غریب گز شده. جز آن موقعی که به نوشتن کتاب از آستارا تا استرآباد پرداخت ناگزیر آن بود که سی و چند آبریزی را که رودخانه‌های سلسله البرز از جنوب به سوی دریای خزر سرازیر می‌روند، یک‌یک را پای پیاده تا ستیغ کوه‌ها برود و به هر گوشه آن‌ها سر بزند تا ویرانه و خرابه‌ای را از قلم نیندازد. در آن زمان راه درستی درین کرانه‌ها نبوده که بتوان با اتوبوس‌‌ها به آنها سرکشید. ناچار کوله باری بر پشت داشت و اگر مددی می‌رسید و مالی پیدا می شد بر قاطری رهرو بنشیند و خود را به اکناف آن جنگل‌ها و کوره راه‌ها برساند. تا فلان قلعه و بهمان مزار را ببیند و عکس بردارد. سفرهای درازی پنج، شش هزار کیلومتری که با او در چهارسوی کشورمان داشته‌ایم، تعدادش از ۳۰، ۴۰ در می‌گذرد. یک سفر هم با اهل و عیال‌مان و آرش فرزند هشت ساله‌ام که از تهران تا اقصا نقاط اروپا رفتیم و به مدت ۴۰ روز ۱۷هزار کیلومتر را در نوردیدیم. دو، سه روز پیش که با هم در بیابان‌های باشت و بابویه و چرام و دهدشت و دهدز و جولقان بودیم، ورقه‌ای از آن سفر کذایی را به من داد که به تازگی از میان اوراق گذشته، یافته است. این ورقه تعهدنامه‌ای است به خط ستوده که از آرش گرفته و نوشته اگر آرش افشار بگذارد، من بخوابم قطعا و مسلما و حتما و یقینا چیزی برای او در استانبول می‌خرم؛ بیش از این پرگویی خواهد بود.

نوروز ۱۳۸۸ کامرانیه

ماجرای دوستی منوچهر ستوده با ایرج افشار

چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۲

“دوستی من و ایرج افشار به این ترتیب شروع شد که تفریح روزهای جمعه من در زمانی که در تهران زندگی می کردم این بود که به “پس قلعه” می رفتم، صبح فردا از آن جا به قله توچال صعود می کردم سپس یکسره به تهران می آمدم. در یکی از آن روزهای جمعه در سال ۱۳۲۷ من از آن طرف توچال سرازیر شدم که به طرف صاحبقرانیه بروم، دیدم دم چشمه ی کلک چال جوانی نشسته تک و تنها با یک کوله پشتی و با پریموس در حال درست کردن چای است. پس از احوال پرسی گفتم من دارم از توچال می آیم و خسته هستم، یک استکان چای به من می دهی؟ گفت: بله، حتما! و نشستیم با هم چای خوردیم. دیگه نشستیم که نشستیم و این شصت و اندی سال را با هم طی کردیم! در سال دو بار با آقای افشار بدون هیچ نقشه و برنامه ای به ایرانگردی می پرداختیم و خودمان را وسط ایلات و عشایر می انداختیم.”

منبع: کتاب “ره آورد ستوده” ( یادداشت های دکتر منوچهر ستوده)، به کوشش “مصطفی نوری”، مرکز پژوهش کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

مهمان نوازی ایرانی را به عنوان میراث معنوی ثبت کنیم

یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲

در آخرین دیداری (در سوم تیر ۱۳۹۲) که با استاد “منوچهر ستوده” داشتیم، از ایشان پرسیدم: “آیا فکر می کنید مهمان نوازی ایرانی رو زوال می رود؟” ایشان با صدای رسا جواب دادند: “بی تردید همین گونه است.” و اضافه کردند مهمان نوازی که ایشان در ایرانیان سراغ داشتند امروزه دیگر یافت نمی شود.

بنده از جواب ایشان تعجب نکردم اما مصمم شدم که بعد از اتمام پروژه نکوداشت برای استاد و تحت عنوان “بنیاد ستوده” پروژه ثبت “میراث معنوی مهمان نوازی ایرانیان” را در دستور کارهایم قرار دهم.

یکی از فعالیت هایی که برای زنده سازی آداب و رسوم مهمان نوازی می توان انجام داد، یافتن مطالبی است که در سفرنامه ها، خاطرات و کتاب ها در این رابطه وجود دارد. به طور مثال در صفحه ۱۶ کتاب “البرز کوه” که توسط استاد “منوچهر ستوده” به نگارش درآمده است، به جملات زیر برمی خوریم:

“… به طرف کهنه ده (کانه ده) و آزاد بر رو آوردیم. در آزاد بر شب را ماندیم و مهمان کدخدا اسدالله شدیم. این مرد خدا، تمام شب را صرف ما کرد. چاک گیوه های پاره ی ما را دوخت، بند ساک های پاره شده ی ما را تعمیر کرد، و حلقه ی آهنی به ته هر یک از چوبدست های ما کوبید و ما را مرد راه کرد و سفارش کرد در گراب به منزل ملا ایوب گرابی برویم.”

شاید حق با استاد باشد. نوع مهمان نوازی که در جملات بالا به ان اشاره شده، ممکن است دیگر یافت نشود. اما دقیقا به همین دلیل ما باید آداب و رسوم و رفتارهای مهمان نوازی ایرانیان را ثبت کنیم.

این پروژه به زودی شروع خواهد شد و مثل همیشه نیازمند یاری در بخش پژوهشی این موضوع هستیم.

نوشتار از: آرش نورآقایی