آرشیو ‘خاطرات’

نظر استاد در مورد مراسم نکوداشت صد سالگی در باغ نگارستان

شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۲

از قول خانم “پرتو حسنی زاده”:

“دکتر ستوده مراسم و جمعیت را خیلی دوست داشت. نمایشگاه عکس و کتابهایش را که دید خوشحال شد. وقتی سوار ماشین شد که برگردد از ایشان پرسیدم چطور بود، گفت: چنین غوغایی ندیده بودم!”

اوج شکوهناک فروتنی، برای آن می صدساله

پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲

به بهانۀ ۲۸ تیر، زادروز استاد دکتر منوچهر ستوده و دیداری که به همت انجمن دوستداران دماوندکوه فراهم شد:

……………………………

هنگامی که نام استاد دکتر منوچهر ستوده به میان بیاید، نخست نام زنده یاد ناصر احمدزاده (فرساد) به یادم می آید. او بود که سبب آشنایی ام با این استاد فرزانه شد. از نام فرساد به نخستین دیدار با استاد ستوده در سی سرای سلمانشهر (متل قو) یا کوی نارنج (نارنج بنّ ِبن) می رسم و از آن جا به پارس و یورش سگ نگهبان باغسرای استاد که  حسابی این مشتاق دست و پاچلفتی را نواخت. گریز از یورش دهشتناک سگ همان و گیرکردن پا در شمشادها و پرت شدن از فراز آن ها همان. پخش شدن با کت و شلوار تازه دوز دامادی در گل ولای باغ، فضایی سورئال از ترس و خنده فراهم ساخت. حضور استاد بر پلکان خانه، سگ را آرام کرد و من سراپا گل آلود بر درگاه ایستادم. با گرمای وجود استاد و همراهان، آرامشی پدید آمد که هیچ گاه از یاد نخواهم برد.

دو بار دیگر فرصت دیدار با استاد فراهم شد. سومین دیدار پربارترین آن ها بود. به همت «انجمن دوستداران دماوندکوه» و  همراهی دوستانی از «انجمن دوستداران حافظ» و ارجمندانی دیگر از جمله استاد حسن انوشه. با این که دوستان به دلیل رفت و آمد سنگین اتومبیل ها در جاده کناره، با تاخیری یک و نیم ساعته به خانه باغ استاد رسیدند، ایشان با مهربانی پذیرای ما شد و به گفتگویی صمیمانه با مهمانان پرداخت و با حوصله به پرسش های فراوان پاسخ داد. از جمله در بارۀ کار سترگ «از آستارا تا استرباد» گفتند: «تنها عشق است که آدم را به کوه و بیابان می کشاند و به چنین کاری وا می دارد.» و در بارۀ تاریخ نویسی گذشتگان گفتند: «تاریخ نویسان ما اصول کتاب نویسی در دست شان نبوده، جغرافی نویس و تاریخ نویسی که به این شکل راه بیفتد و صحراگردی کند نبوده، در تاریخ وصاف، مورخ هیچ کدام از جنگ ها را ندیده، مسموعات را می نوشته. در نقل و انتقال هزار جور اتفاق می افتد. تصحیح کتاب خیلی راحت است. در کوه مطلب جمع کردن فرق می کند. مطلب در کوه توی خاک ریخته و باید جمع کنی.»

کتاب ۱۱ جلدی «از آستارا تا استرباد» منبع بی مانند اعلام و جغرافیای تاریخی دامنه های جنوبی البرز و کناره های دریای کاسپین است و به بیان خود استاد در این کار قلم را با قدم توام کرده اند. اگر استاد هیچ کار دیگری نکرده باشند، و تنها همین کتاب گرانسنگ را در کارنامه می داشتند، باز هم از مفاخر فرهنگی میهن ما بوده اند. استاد در آستانۀ صد سالگی همچنان به خدمات فرهنگی خویش ادامه داده و به مراجعان و پژوهندگان جوان یاری می دهند. از ساعت های آغازین بامداد تا شامگاه (به تصریح خودشان تنها با نور آفتاب)، می خوانند، می نویسند و متن ها و کتیبه ها را رمز گشایی می کنند.

پس از آن که گفت و گوها گل انداخت، دلیری کردم و با استاد پرسشی را که در ذهن داشتم این گونه بیان کردم: استاد! من اهل «بندپی» بابل ام. شما روستاهای کوهستانی، مراتع و بقعه های «چلاو» و «فلبند» را رفته اید و در کتاب از آستارا تا استراباد آورده اید. در ییلاق ما فلبند، تقریبا همۀ مراتع  نام بومی تبری و با پیشینۀ پهلوی دارند، مانند «استاچال»، «شخاک»، «سی کتی»، «شهرستون»، «لاشترون»، «شهرنو»، «سیاوش کوه»، «سبزنو»، «سیوجی» و … اما یک کوه و مرتع هست که در کتاب شما «حصین بن» نامگذاری شده (عربی)، در حالی که مردم آن  را استل بن (استخربن) می نامند، چگونه است؟ استاد بی درنگ و آن گونه که همه شنیدند، گفت: «اگر با صاد نوشتم نادرست است و درست همان است که می گویید.» این بیان روشن استاد در پذیرش ایراد، مرا به یاد این واژه ها در شعر شاملوی بزرگ انداخت: ارتفاع شکوهناک فروتنی …

گزارش: محمد موسوی

۲۷ تیر ۱۳۹۲

ماجرای دوستی منوچهر ستوده با ایرج افشار

چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۲

“دوستی من و ایرج افشار به این ترتیب شروع شد که تفریح روزهای جمعه من در زمانی که در تهران زندگی می کردم این بود که به “پس قلعه” می رفتم، صبح فردا از آن جا به قله توچال صعود می کردم سپس یکسره به تهران می آمدم. در یکی از آن روزهای جمعه در سال ۱۳۲۷ من از آن طرف توچال سرازیر شدم که به طرف صاحبقرانیه بروم، دیدم دم چشمه ی کلک چال جوانی نشسته تک و تنها با یک کوله پشتی و با پریموس در حال درست کردن چای است. پس از احوال پرسی گفتم من دارم از توچال می آیم و خسته هستم، یک استکان چای به من می دهی؟ گفت: بله، حتما! و نشستیم با هم چای خوردیم. دیگه نشستیم که نشستیم و این شصت و اندی سال را با هم طی کردیم! در سال دو بار با آقای افشار بدون هیچ نقشه و برنامه ای به ایرانگردی می پرداختیم و خودمان را وسط ایلات و عشایر می انداختیم.”

منبع: کتاب “ره آورد ستوده” ( یادداشت های دکتر منوچهر ستوده)، به کوشش “مصطفی نوری”، مرکز پژوهش کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی