نجار هم از مراسم نکوداشت خبر داشت
پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲برای کم کردن هزینههای جشن، مجبور شدیم عکسهای پروژههای “۱۰۰تی شرت، ۱۰۰ امضا”، “رکابزنی از آستارا تا استار آباد”، صعود به قلل و دیگر پروژهها را روی شاسیهای کوچک چاپ کنیم.
ظهر پنجشنبهی قبل از روز مراسم (۲۷تیر) به پل چوبی رفتم تا ۲ قطعه فیبر ۳ میلی متری به طول و ارتفاع ۱۸۰ در ۱۲۰ تهیه کنم تا شاسیهای عکس کوچک را روی آن نصب کنم. به صاحب مغازه گفتم: “ببینید ما جشن مردمی داریم. پول نداریم. ارزون حساب کن. دستمزد و این جور چیزها نکش روی این!”
بدون وقفه داشتم میگفتم: “… اگر برای خونهی خودم بودم، از جیب خودم بود و راحتتر از این خرج میکردم. ولی باور کنید این رو از جیب مردم باید پرداخت کنم. یک نکوداشت کاملا مردمی برای استاد ۱۰۰ ساله داریم…” حرف مرا قطع کرد و گفت: “آهان استاد منوچهر ستوده؟!”
به قول معروف، برق از سه فازم پرید و با چهرهی سراسر متعجب پرسیدم: “اِ!، آره! از کجا خبر دارید!؟” گفت: “از ماهواره شنیدم خبرشو. استاد ایرانشناسِ. ماشالله، خدا نگهش داره.”
یک ورق کامل فیبر را نصف کرد. فیبر ۳ میل، نازک بود و باید با چیزی آنرا محکم میکردم تا قوس برندارد. گفت: “برو اون روبرو چوب بگیر بزن پشتش.” چند لحظه نگذشته گفت: “بزار نوارهای نئوپانی ببرم، گرون میشه چوب بگیری.”
نئوپانها را برید. پرسیدم که آیا میتوانم از کارگاهش استفاده کنم؟ کارگاهش را در اختیار من گذاشت تا همانجا خودم نجاری کنم! سقف کارگاه مستقیما شیروانی حلبی بود و حرارت از بیرون هم بیشتر بود. از همه وسایلش استفاده کردم؛ از میز کار گرفته تا پیشدستی هایش (گیره چوب) و هر چه که لازم داشتم. کمک کرد تا فیبر و نوارهای نئوپانی روی هم مماس شوند. همه را چسباندم و گفتم: “حدود ساعت ۶ میام میبرمش تا چسبش خشک شده باشه.”
ساعت ۶ شد. در کل ۵۹ هزار تومان هزینه شده بود. فکر کردم چطور میتوان آنها را بدون هزینه تا محل جشن حمل کرد. به هرحال با وجود نزدیک بودن محل جشن، باز هم ۱۵ هزار تومانی باید کرایه میدادم. یادم آمد ماشین پرویز شجاعی؛ مسئول دوچرخه سوارها، باربند دارد. تماس گرفتم و آمد. از چوب فروشی بابت اینکه پولی نگرفت و کارگاهش را نصف روز در اختیارم گذاشت تشکر کردم و با چوبهای روی باربند، در حالی که پرویز یک دست به فرمان داشت و یک دست به چوبها به سمت باغ نگارستان روانه شدیم.
مسعود شکرنیا، ایدهپرداز و مسوول پروژه “۱۰۰ تیشرت، ۱۰۰ امضا”